جدول جو
جدول جو

معنی بیشه بان - جستجوی لغت در جدول جو

بیشه بان(شَ / شِ)
بیشه وان. (یادداشت مؤلف). غیّاض. (مهذب الاسماء). رجوع به بیشه وان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیشه باز
تصویر شیشه باز
حیله گر، مکار، حقه باز، شعبده باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده بان
تصویر دیده بان
سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، نگاهبان، دیدبان، دیده ور، قراول، دیده دار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
از بلوکات ناحیۀ بارفروش. عده قری 20، مساحت حدود سه فرسنگ، مرکز کلمیدان، حد شمالی بلوک نصرکلا، شرقی بلوک تالارپی، جنوبی بلوک بالاتجن و بلوک گنج افروز و غربی شهر بارفروش. (یادداشت مؤلف). و رجوع به سفرنامۀ رابینو ص 48 و 118 بخش انگلیسی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بسیاردان، علامه:
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست
هم از نامۀ بیش دانان سخن
شنیدم که جم ساخت هر دو ز بن،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ)
مقابل سنگ جان. کنایه از نازک مزاج. (آنندراج). آنکه بسیار احتیاط سلامت و جان خویش کند. (امثال و حکم دهخدا) :
تاجر ترسنده طبع شیشه جان
در طلب نی سود بیند نه زیان.
مولوی.
هر شیشه جان خزینۀ اسرار عشق نیست
ناموس شیشه ای است که در بار عشق نیست.
صائب تبریزی (از آنندراج).
رجوع به شیشه دل شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار در 90 هزارگزی باختر لار کنار راه فرعی بیرم به لار با 195 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکب از ده و ’لو’ که پسوند نسبت و تملک ترکی است، ورق قمار که ده خال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
بیشه بان. غیّاض. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیشه بان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ذَ)
معرب دیده بان. رجوع به دیدبان و دیده بان و المعرب جوالیقی ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ)
دهی است از دهات کوهسار، تابع هزارجریب در مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 123)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
مرکّب از: بیشه + سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی، بیشه زار:
بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر
کمین گه کند با یلان دلیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بسیاربین، تیزبین، دوربین، که بسیار بیند، که دور بیند:
بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک وراسترو همچون کلنگ،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیشه باز
تصویر شیشه باز
حقه باز، شعبده باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه جان
تصویر شیشه جان
آنکه بسیار احتیاط سلامت و جان خویش کند
فرهنگ لغت هوشیار
دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه. یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است. یا دیده بان کبود حصار زحل، هر یک از کواکب هفتگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه باز
تصویر شیشه باز
محیل، حیله گر، دغاباز، آن که با گوی و ساغر شعبده بازی کند، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
اجم، بوته زار، بیشه سار، جنگلزار، درخت زار، نیزار، نیستان، بیدزار، بیدستان
متضاد: مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدبان، دیده ور، قراول، مراقب، نگهبان، یزک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برینه برینه
فرهنگ گویش مازندرانی
رفتنی مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه شهریاری بهشهر، روستایی از دهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی